نويسنده: دكتر سيدرضا مؤدب





 

معناي روايت سبعة احرف در ميان دانشمندان اهل سنت، معركه ي آراست. شايد آنها در هيچ مسأله اي همانند روايت سبعة احرف، چنين دچار اختلاف آرا نشده اند. محمدبن احمد انصاري قرطبي، صاحب تفسير الجامع لأحكام القرآن، دانشمند قرآن هفتم هجري در مقدمه ي تفسير خود مي نويسد: « دانشمندان در معنا و مراد از احرف سبعه، 35 قول ذكر كرده اند. » (1)
زركشي هم به نقل از ابوحاتم بن حيان بُستي مي گويد: « در مورد روايت سبعة احرف 35 قول ذكر شده است. » (2)
سيوطي معتقد است كه اختلاف آرا تا چهل قول نيز رسيده است. (3) آراي دانشمندان اهل سنت، آن چنان زياد بوده است كه فهم اصل روايت را مشكل كرده و بحث درباره ي آن پيچيده و براي برخي جاي لغزش شده است. زرقاني مي گويد:
از آن جهت كه در موضوع سبعة احرف، اقوال فراواني نقل شده، بحثي پرلغزش و هولناك است؛ زيرا كثرت آرا بر چهره ي حقيقت سايه و حجاب افكنده است تا آن جا كه براي برخي از علما موجب لغزش شده است. جمعي هم از اظهارنظر درباره ي آن، خودداري نموده و آن را حديثي مشكل خوانده اند. (4)
در اين مسأله آراي فراواني نقل شده كه برخي از يكديگر گرفته شده اند، و برخي شبيه به يكديگر و با هم تداخل دارند و نمي توانند قول مستقلي باشند. زرقاني در اين مورد مي گويد:
اكثر اقوال بر يكديگر منطبق هستند و با يكديگر شباهت دارند لذا مشكل است كه قول مستقلي به حساب آيند. (5)
برخي از دانشمندان اهل سنت نيز، اساساً، سبعة احرف را به هر معنا كه باشد، مختص به زمان خاصي دانسته اند و زمينه اي براي معنا و مفهوم آن در زمان كنوني نديده معتقدند كه قرآن كنوني بر حرف واحد مي باشد. طحاوي از دانشمندان قرن چهارم هجري اهل سنت، از اين گروه است. وي مي نويسد:
احرف سبعه، مربوط به زمان خاصي است كه ضرورت اقتضاي آن را داشته است و پس از رفع ضرورت، حكم آن نيز برطرف شده و قرآن بر حرف واحد قرائت مي شده است. (6)
امّا غالب دانشمندان اهل سنت معتقدند:
1. سبعة احرف اختصاصي به زمان خاصي ندارد و قرآن براي هميشه بر هفت حرف مي باشد.
2. منظور از قراآت سبعه فقط سبعة احرف نيست. اگرچه اين وجه بين عامه مردم رواج پيدا كرده، اما از نظر دانشمندان اهل سنت به دلايل ذيل باطل است؛ زيرا هيچ يك از قراء سبعه پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) را درك ننموده اند و فردي كه قائل به تسبيح شد و قراء سبعه را برگزيد، ابن مجاهد تميمي متوفاي 324 هـ. ق مي باشد و قبل از او، قراآت سبعه معروف نبودند. از جهتي قول مذكور با معناي روايتي كه مربوط به لغات و لهجات يا بطون قرآن و... بوده است، مخالف مي باشد. لذا براي رفع چنين توهمي، علما اقدام به تسديس يا تثمين و تعشير قراآت نمودند، تا توهم انطباق روايت سبعة احرف، بر قراآت سبعه از ذهن ها زدوده شود. مكي بن ابي طالب متوفاي 473 هـ. ق مي گويد:
هر كس كه گمان كند قرائت هر يك از قرا، مانند قرائت نافع و عاصم و ابن عمير و... يكي از حروف سبعه هستند كه پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) بر آنها تنصيص نموده است، اشتباه بزرگي كرده است. (7)
حال كه روشن شد سبعة احرف، به عقيده ي اكثر دانشمندان اهل سنت، اختصاص به زمان خاصي ندارد و به قراآت سبعه هم مربوط نمي شوند، به بيان و نقد برخي از مهم ترين اقوال دانشمندان اهل سنت كه در طول چهارده قرن براي فهم آن تلاش كرده اند، پرداخته مي شود. از نقل و بررسي تمام اقوال در مسأله پرهيز مي شود؛ زيرا غالب آنها بدون دليل روايي و بدون توجيه عقلي است. صبحي صالح مي گويد: « اكثر اقوال در معناي سبعة احرف بدون دليل نقلي صحيح و بدون منطق سليم هست. » (8) اما مهم ترين اقوال بدين شرحند:

قاضي عياض و جمال الدين قاسمي

دانشمند معروف اهل سنت، قاضي عياض و جمعي ديگر از جمله علامه ي شام، محمد جمال الدين قاسمي متوفاي 1322 هـ. ق صاحب تفسير محاسن التأويل، معتقدند كه مراد از عدد هفت، تيسير و تسهيل است و حقيقت عدد سبعه، مراد نيست. هم چنان كه مقصود از عدد هفتاد در بين ده ها و هفت درصد در بين صدها، بيان كثرت است. سيوطي در اين مورد مي گويد: « مراد از سبعه حقيقت عدد نيست... و به اين قول قاضي عياض متمايل شده است. » (9)
علامه قاسمي در مقدمه تفسير خود مي گويد:
مراد از عدد هفت، حقيقت عدد آن نيست كه بين شش و هشت هست، بلكه وجوه فراواني است كه كلمه را مي توان بر سبيل تيسير و تسهيل و توسعه، قرائت نمود. (10)
رأي مذكور، مورد پذيرش اكثر علماي اهل سنت نبوده است. بلكه آنان معتقدند كه منظور از عدد سبعه، نه بيان كثرت است كه حصر در عدد هفت است.
دكتر صبحي صالح مي گويد:
مراد از لفظ هفت، بيان كثرت نيست، بلكه حصر در عدد معين است؛ آن چنان كه اكثر علما فهميده اند... و اكثر دانشمندان، آن چنان كه ابن حيان مي گويد، معتقدند عدد سبعه، محصور در عدد معين و خاص است. (11)
از اين رو ديدگاه قاضي عياض و ديگران، در مراد از عدد سبعه در صورت صحت سندي و دلالتي روايت سبعة احرف، قابل قبول نيست؛ زيرا با جمع زيادي از روايات باب سبعة احرف كه گذشت، تعارض دارد؛ مانند روايت ابن عباس:
إن رسول الله (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) قال: أقرّأني جبريلُ علي حرفٍ فراجعتُه فلم أَزَل أستزيده فيزيدني حتي انتهي إلي سبعةِ أحرفٍ؛
پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) فرمود: جبرئيل مرا بر يك حرف قرائت نمود. مراجعه كرده همواره طلب افزايش نمودم و آن هم افزايش داد تا به هفت حرف رسيد. (12)
در هر حال، طلب افزايش پيامبر، حرف به حرف، دليلي است كه عدد سبعه مفهوم حقيقي خود را دارد و اصل اولي، معناي واقعي هر عددي است؛ مگر آن كه دليلي يا قرينه اي برخلاف آن باشد.

امام ابوالفضل رازي، زرقاني و صبحي صالح

امام ابوالفضل رازي، صاحب كتاب (13) معاني أنزل القرآن علي سبعة احرف، وجه ديگري را در معناي احرف سبعه پسنديده است كه زرقاني هم به آن معتقد شده مي گويد:
آنچه را ما برگزيديم - در پرتو نور توفيق الهي - از بين آرا، همان است كه امام ابوالفضل رازي در لوايح آن را بيان نموده است. او مي گويد: كلام از هفت شكل ( حرف ) از اختلاف خارج نيست: (14)
1. اختلاف اسم از جهت افراد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث؛ مانند وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ، كه كلمه ي « امانات » به شكل مفرد هم قرائت شده است. (15)
2. اختلاف در تصريف افعال به شكل ماضي، مضارع و امر؛ مانند آيه ي شريفه ي رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا؛ كه فعل باعِد به شكل امر باعِدْ و ماضي باعَدَ و بَعِّد نيز خوانده شده است. (16)
3. اختلاف در وجوه اعراب؛ مانند آيه شريفه ي و لا يُضارِّ كاتِبٌ و لا شهيدٌ. به فتح و ضمن « را » در كلمه يُضارّ (17).
4. اختلاف به نقص و زياده؛ مانند آيه ي شريفه ي وَ مَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى، كه الذكر و الانثي بدون كلمه ي « ماخلق » هم خوانده شده است (18).
5. اختلاف به تقديم و تأخير؛ مانند آيه ي شريفه ي وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، كه به شكل « جاءت سكرة الحق بالموت » نيز قرائت شده است. (19)
6. اختلاف در ابدال و جايگزيني؛ مانند آيه ي شريفه ي كَيْفَ نُنشِزُهَا، كه ننشزها، نيز با حرف « را » به جاي « زاء » نيز خوانده شده است (20).
7. اختلاف در لغات ( لهجات )؛ مانند آيه ي شريفه ي وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى، كه به فتح و اماله ي كلمه ي اتي و موسي نيز خوانده شده است. (21)
زرقاني، وجه پيش گفته را بهترين وجه دانسته و آن را مستند بر استقراي تام در قراآت ذكر مي كند، و دكتر صبحي صالح نيز بر آن معتقد است. (22) با اين همه از جهات ذيل قابل مطالعه و بررسي است:
1. هيچ دليلي از روايات نبوي بر آن نيست. تنها دليل آن استقرا بود كه به تنهايي كافي نيست و نيازمند به دليل و مؤيد ديگري است.
2. نخستين مرحله ي نزول كه بر حرف اول بوده است، بر كدام يك از وجوه هفت گانه مورد نظر، نازل شده است؟ و همين طور در نزول هاي دوم و سوم و... ؟
3. هفت وجه يادشده با يكديگر تداخل دارند. زيرا اختلاف اسما و افعال، خود يك وجه به حساب مي آيد.
4. وجوه مذكور با معناي برخي از روايت سبعة احرف، مبني بر هفت بطن و تبديل جواز كلمات با يكديگر منافات دارد.

ابن جزري

ابن جزري ( م 833 هـ. ق ) معتقد است كه معناي سبعة احرف، وجوه هفت گانه ي ديگري است. وي مي گويد:
همواره فهم حديث براي من مشكل بود و به آن فكر مي نمودم و بيش از سي سال در آن تأمل كردم؛ تا اين كه خداوند راهي را براي من گشود كه ان شاء الله راه صواب خواهد بود. (23)
ابن جزري در توضيح وجوه هفت گانه مي گويد:
من قراآت را چه صحيح و چه شاذ و ضعيف و منكر را مورد بررسي قرار دادم و تمام آنها را از نظر اختلاف به هفت وجه برمي گردد، كه وراي آن هفت وجه، متصور نيست. آن هفت وجه بدين قرار است: (24)
1. اختلاف در حركات، بدون تغيير در معنا و صورت؛ مانند « البخل » كه به چهار شكل در حركت خوانده شده است.
2. اختلاف در حركات، با تغيير در معنا؛ مانند فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ، با رفع آدم و نصب كلمات و برعكس.
3. اختلاف در حروف با تغيير در معنا فقط؛ مانند تبلو و تتلو.
4. اختلاف در حروف با تغيير در صورت فقط؛ مانند الصراط و السراط.
5. اختلاف در حروف با تغيير در صورت و معنا؛ مانند منكم و منهم.
6. اختلاف در تقديم و تأخير؛ مانند فَيقتلون و يُقتلون.
7. اختلاف در زيادي و نقصان؛ مانند اوصي و وصيّ.
ابن جزري معتقد به تواتر قراآت است و لذا با توجه به اين كه روايت سبعة احرف را دليلي و توجيهي بر قراآت مي داند، وجوه مذكور را ترسيم مي نمايد. لذا سخن و نظريه ي او به دلايل زير قابل ترديد است:
1. او با برداشت شخصي خود از قراآت، چنين وجوهي را ترسيم نموده هيچ دليلي نبوي بر چنين معنايي از سبعة احرف وجود ندارد.
2. وجوه مذكور با هم تداخل و بر هم انطباق دارند. لذا تغيير و عدم تغيير معنا، خود موجب انقسام نمي شود؛ زيرا لفظ در هر دو يك سان است.
3. اگر موارد اتفاق را در برابر موارد اختلاف، وجه جداگانه اي بدانيم، وجوه هفت گانه به هشت وجه مي رسد. (25)
4. وجوه مذكور با روايت نزول قرآن بر هفت بطن و جواز تبديل كلمات با يكديگر در آخر كلمه تعارض دارد.
5. نخستين مرحله ي نزول بر كدام يك از وجوه هفت گانه بوده است؟ و همين طور مرحله دوم و سوم و... ؟
6. اختلاف عمر و هشام بن حكيم در كدام يك از موارد هفت گانه بوده است؟
7. وجوه هفت گانه با روايت نزول قرآن بر سه حرف و... چگونه سازگاري دارد؟

قرطبي و ابن عبدالبر

قرطبي در تفسير خود، الجامع لاحكام القرآن معتقد شده است كه منظور از سبعة احرف، معاني متقارب با الفاظ مختلف است. وي اين قول را نظريه ي اكثر اهل علم مي داند و مي گويد: « مراد از هفت حرف، هفت وجه از معاني متقارب با الفاظ مختلف است؛ مانند أقبل و تعال و هلّم. » (26)
قرطبي اين قول را به ابن عبدالبر هم نسبت مي دهد و معتقد است كه الفاظ مختلف را پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) اجازه داده است تا با قراآت متفاوت خوانده شود. ولي در زمان عثمان، قرائت بر يك حرف شد و شش حرف ديگر زايل شدند و اكنون تنها قرآن بر يك حرف است. برداشت و نظريه ي قرطبي هم قابل قبول نيست. زيرا:
1. معاني متقارب در بخش بسيار نادري از آيات قرآن ممكن است مصداق داشته باشد.
2. وجه مذكور با بسياري از روايات كه سبعة احرف را به قراآت، لفظ و شكل هاي متفاوت مربوط مي كنند، مخالف است.
3. اگر مقصود از سبعة احرف، تبديل كلمات هم معنا به يكديگر باشد، به سستي در اعجاز قرآن و وهن در معاني آن مي انجامد. زيرا الفاظ قرآن، وحي الهي است و امكان ندارد كه كسي بتواند آنها را جابه جا نمايد. اين بدان خاطر است كه كلمات قرآن توفيقي است، نه اجتهادي. اما اگر توفيقي نبود و هر كس مجاز بود كلمات هم معنا را جايگزين كلمات قرآن نمايد، قرآن اساس ثابتي نداشت.
ابن خطيب معتقد است هر كس مجاز است، قرآن را به هر قرائتي بخواند و محدود به قراآت معروف نيست. (27)
4. ترسيم سبعه، در اين شكل ميسور نخواهد بود. زيرا در جست و جوي كلمات هم معنا، ممكن است در هر لفظي به يك مورد يا حداكثر دو يا سه مورد دست يافت.
5. هيچ دليلي از روايات بر تأييد اين وجه نيست.
قرطبي و ابن عبدالبر و... چون اقوال ديگر ( بيش از 30 قول ) را نپسنديده و دليلي مطمئن بر آنها نيافته اند، به وجه يادشده گراييده اند. ليكن اين نظريه هم نياز به دليل دارد و چون چنان دليل اطمينان آوري در دست نيست، جمع زيادي از علماي اهل سنت،‌ آن را نپسنديده اند.

رافعي

دانشمندان معروف اهل سنت، مصطفي صادق رافعي، معتقد است كه مقصود سبعة احرف، لهجات است. چون هر قومي در اداي كلمات، لهجه ي خاصي را داراست براي مثال: عده اي حرف « قاف » را « كاف » تلفظ مي نمايند. هم چنين در حروف ديگر كه بر اساس لهجات، متعدد شده اند. مقصود ازعدد سبعه هم، نه عدد واقعي، كه بيان كثرت است. او در اين مورد مي گويد:
آنچه ما از حديث ( سبعة احرف ) مي فهميم، اين است كه مراد از احرف لغاتي است كه موجب اختلاف لهجات مي شوند؛ با هدف توسعه و تسهيل هر قومي بر لحن و لهجه ي خويش، تا بر اساس آن قرائت نمايد. (28)
شاهد بر وجه مذكور يعني لهجات، اختلاف عمر و هشام بن حكيم است: هنگامي كه آن دو در لحن و لهجه ي آيه اي، اختلاف كردند، پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) هر دو را تصويب نمود و فرمود: « قرآن بر هفت حرف نازل شده است. » اختلاف در « حتّي حين » و « عتي حين » و « يُوسف » و « يؤسف » نيز ناشي از اختلاف در لهجه هاست. غير از رافعي از ظاهر كلام برخي ديگر از علماي اهل سنت، مانند شيخ شهاب الدين ابوشامه همين وجه ( اختلاف در لهجه و گويش ) استفاده مي شود. اما اين وجه نيز با مشكلاتي چند روبه روست؛ از جمله:
1. اين وجه، با رواياتي كه سخن از هفت بطن مي گويند، منافات دارد.
2. با تخاصم عمر و هشام بن حكيم نيز منافات دارد. زيرا آن دو يك لهجه و يك لغت داشتند. چون هر دو متعلق به قريش بودند.
3. اگر مقصود از سبعة أحرف، لهجات باشد چرا عمر، ابن مسعود را از قرائت « عتي حين » به جاي « حتّي حين » منع نمود؟ در حالي كه اختلاف آنها در لهجه بود. (29)
4. هيچ دليل روشني بر تعيين لهجات از پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) وجود ندارد.
5. روايات دال بر نزول قرآن بر لغت خاص با قول به لهجات منافات دارد.
6. لازمه ي اين وجه، اين است كه قرائت قرآن بر لهجه هاي گوناگون مجاز باشد، در حالي كه خلاف سيره ي مسلّم تمام مسلمين است. (30)
7. استدلال بر روايت اختلاف عمر و هشام بن حكيم، صحيح نيست؛ زيرا در روايت مذكور روشن نشده است كه اختلاف در كجا و در چه آيه اي رخ داد.

طبري، ابي عبيد، مكي بن ابي طالب، ابن عطيه، آلوسي، زركشي و ابن اثير

طبري ( م 310 هـ. ق ) و جمع ديگري از دانشمندان اهل سنت، معتقدند كه منظور از سبعة احرف، لغات قرآن است. او در مقدمه ي تفسير خود پشتوانه ي تفسير سبعة احرف را به هفت لغت، رواياتي مي داند كه از سوي كساني مانند عمر نقل شده است. (31)
مهم ترين استناد طبري بر سخن خود، روايت مربوط به اختلاف عمربن خطاب و هشام بن حكيم در قرائت سوره فرقان است. مطابق اين روايت، پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) هر دو را تأييد نمود و سپس فرمود: « قرآن بر هفت حرف نازل شده است. » لذا مقصود از حرف، لغت است و قرآن بر لغات سبعه نازل شده است، يعني لغاتي كه افصح است.
ديدگاه طبري را جمع زيادي از دانشمندان اهل سنت، پيش و پس از او پذيرفته اند. ابي عبيد قاسم بن سلام ( م 224 هـ. ق ) در كتاب غريب الحديث مي گويد:
سبعة احرف، به معناي هفت لغت، از لغات عرب است. البته معناي آن اين نيست كه در حرف واحد، هفت وجه ( لغت ) باشد. مقصود اين است كه لغات سبع در كل قرآن پراكنده است. برخي از كلمه ها و واژه ها به لغت قريش و برخي به لغت هذيل و برخي به لغت هوازن و برخي به لغت اهل يمن و هم چنين بر طبق لغات ديگر است. (32)
مكي بن ابي طالب ( م 437 هـ. ق ) نيز مي گويد:
آنچه در فهم سبعة احرف بر آن معتقد و معترفم - و ان شاء الله همان صواب و حق است - اين است كه احرف سبعه كه قرآن بر آنها نازل شده است، لغاتي متفرق در قرآن است و معاني است كه در الفاظ، در هنگام قرائت شنيده مي شوند كه گاهي در لغت با هم مختلف و متفاوت ولي هم معنا هستند و گاهي در لفظ و در معنا با يكديگر متفاوت هستند. (33)
ابن عطيه ( م 541 هـ. ق ) نيز در كتاب تفسير خود مي گويد:
معناي سخن پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) كه فرمود: « قرآن بر هفت حرف نازل شده است » اين است كه بر هفت عبارت از قبايل است؛ يعني بر لغت تمامي آنها، قرآن نازل شده است. گاهي به عبارت قريش و گاهي به عبارت هذيل و گاهي به عبارت ديگر لغات به حسب لغت فصيح تر و موجزتر آمده است. (34)
علامه آلوسي بغدادي ( م 1270 هـ. ق ) هم در تفسير خود ضمن بيان اقوال، قول هفت لغت را ترجيح داده مي گويد:
هفتمين قول اين است كه مراد از آن، هفت لغت باشد كه بر آن، ثعلب و ابوعبيد و... معتقد شده اند و از آنچه بيان داشتيم روشن شد كه حقيقت در قول هفتم ( سبع لغات ) مي باشد. (35)
زركشي هم به نقل از ابن حبان مي گويد:
نزديك ترين قول به صحت، اين است كه مراد از سبعة احرف، لغات هفت گانه است؛ زيرا نزول بر لغات سبع، قرائت را براي مردم آسان تر مي كند. قرآن هم مي فرمايد: « هر آينه ما قرآن را براي وعظ و اندرز، به فهم آسان كرديم » (36) و اگر خداوند قرآن را بر يك حرف نازل مي نمود، بر مردم سخت بود. (37)
ابن اثير هم در كتاب النهاية در واژه ي حرف، به بيان حديث سبعة احرف مي پردازد و از نظر دانشمندان لغت، معناي حرف را بيان مي كند و نزول قرآن بر هفت حرف را به معناي لغات مي داند. (38)
گرچه جمع قابل توجهي از دانشمندان اهل سنت، معناي هفت حرف را در هفت لغت دانسته اند، اما بزرگاني از اهل سنت، مانند ابن قتيبه نيز منكر چنين وجهي شده اند. نامبرده مي گويد: « قرآن جز به لغت قريش نازل نشده است. » (39)
در اين كه مقصود از هفت لغت چيست و آيا هر حرفي را مي توان به هفت لغت خواند، پاسخ داده اند كه اين چنين نيست كه هر حرفي بر هفت لغت باشد، بلكه لغات سبع در قرآن متفرقند.
اما اين كه كدام لغت اولويت داشته و قرآن نخستين بار بر كدام لغت نازل شده است، پاسخ داده اند كه لغت قريش در اولويت بوده است؛ و در اين كه لغات سبعه كدام است، در ميان دانشمندان طرفدار اين نظريه اختلاف است. برخي به استناد روايت كلبي از ابي صالح، از ابن عباس روايت كرده اند كه پنج لغت از هوازن و دو لغت ديگر از قريش و خزاعه است. طبري ناقلان اين روايت را معتبر نمي داند و مي گويد:
گفته شده است كه پنج لغت از هوازن و دو لغت براي قريش و خزاعه است و در روايت آن از ابن عباس است كه قابل احتجاج نيست. زيرا روايت از كلبي و از ابي صالح است. (40)
هم چنين گفته شده است كه مقصود زبان كعبين است. كه طبري در روايتي از ابي الاسود دئلي نقل مي كند: « قرآن به زبان دو كعب، كعب بن عمر و كعب بن لوّي، نازل شده است. » (41) سخن طبري و ديگران در برگرداندن نزول قرآن بر هفت حرف، به هفت لغت، از جهات ذيل قابل ترديد است:
1. اين وجه، با بخش زيادي از روايات سبعة احرف، مبني بر معايب متقارب و هفت بطن و جواز تبديل كلمات و... سازگاري ندارد.
2. در هيچ روايتي از پيامبر تصريح نشده است كه منظور از احرف، لغات است؛ هم چنان كه در هيچ روايت قطعي نبوي، بيان نشده است كه منظور از هفت لغت كدام است. به همين خاطر معتقدان به اين وجه، در تبيين لغات سبعه دچار اختلاف شده اند.
3. در برخي از آثاري كه از صحابه روايت شده، آمده است لغات قرآن بيش از هفت مورد است و سيوطي در النوع السابع و الثلاثون در كتاب الاتقان، تحت عنوان « فيما وقع فيه بغير لغة الحجاز » استشهاداتي را مي آورد كه قرآن بر لغت هاي هذيل، حمر، جرهم، مذحج، خثعم، خيس، عيلان، كنده، حضر موت، لخم، حدام، يمامه، خزاعه، تميم، خزرج و... آمده است، كه هيچ گونه انحصاري در عدد معيني ندارد.
4. حمل سبعة أحرف بر لغات قرآن، با مهم ترين روايت سبعة احرف منافات دارد كه در مورد اختلاف عمر و هشام بن حكيم در سوره ي فرقان است. در حالي كه آنها هر دو صاحب يك لغت بودند و آن لغت قريش بود و پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) هر دو قرائت را تأييد نمودند و گفتند: « قرآن بر هفت حرف نازل شده است. » (42)
6. اگر قرآن بر همه ي لغات نازل شده باشد، ممكن است از فصاحت كافي برخوردار نباشد. زيرا در نزد برخي از علما، فصاحت قرآن در آن است كه به لسان قريش، كه همان لسان و لغت پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) است، نازل شده است و آن افصح لغات بود. ابن فارس در فصاحت لغت قريش مي گويد:
اجماع علما و شعرا و... بر اين است كه لغت قريش، فصيح ترين لغت عرب و برگزيده ترين لغت است و به همين جهت خداوند آنان را از بين عرب برگزيد و در ميان آنها، پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) را انتخاب نمود. (44)
7. اگر مقصود از هفت حرف، لغات سبعه باشد و از مرز لغت قريش خارج شده باشد، با هدف تسهيل بر امت پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) سازگاري ندارد؛ به ويژه آن كه عدد سبعه هم براي بيان كثرت باشد. زيرا لغت قريش فصيح و روان بوده است و قرائت قرآن بر طبق لغت هاي ديگر با تسهيل و تيسير سازگاري ندارد.

احمدالبيلي

احمدالبيلي از محققان معاصر اهل سنت است كه در مسأله قراآت، كتابي تأليف نموده و معتقد شده است كه احرف سبعه مربوط به بعد از فتح مكه در سال هشتم هجري است. او دليل بر ادعاي خويش را، حادثه ي تاريخي اختلاف بين عمر و هشام بن حكيم مي داند كه پس از اسلام هشام بن حكيم بود و اسلام او پس از فتح مكه اتفاق افتاده است.
از ادله اي كه مي توان بر اساس آن گفت، رخصت بر احرف سبعه بعد از فتح مكه شروع شده است، حادثه ي اختلاف بين عمر و هشام بن حكيم است كه پس از اسلام آوردن هشام بوده است و او اسلام نياورد مگر بعد از فتح مكه (45). عمر شنيد كه هشام سوره ي فرقان را بر قرائتي مي خواند كه وي از پيامبر چنين قرائتي را نشنيده بود. (46)
شايد آنچه، احمدالبيلي را معتقد به شروع داستان احرف سبعه در سال آخر حيات پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) نموده است، اين مطلب است كه اگر قرآن بر احرف سبعه نازل شده است، چرا عمر از آن خبر نداشته و بر هشام بن حكيم اعتراض كرده است.
اين جا پرسش ديگري نيز مطرح است و آن اين كه چگونه ممكن است قرآن در طول 22 سال بر يك حرف نازل شده باشد، ولي در سال آخر، نزولش بر هفت حرف تعلق گرفته باشد. قرآني كه براي مدت 22 سال بر يك حرف نازل و خوانده شده است، چگونه مي بايد مجدداً تغيير نمايد و تمامي آن بر هفت حرف خوانده شود؟
اگر هدف از سبعة احرف، تسهيل و توسعه بود، چرا از روزهاي نخست چنين نشد؟ ضمن اين كه چه دليلي بر نزول هاي هفت گانه در سال آخر وجود دارد؟ آيا رخصت پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) در حادثه ي عمر و هشام بن حكيم - در صورت صحت - دلالت بر شروع احرف سبعه در سال هاي آخر حيات پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) دارد؟ يا دلالت بر مجاز بودن آن از روز نخست داشته، ولي عمر از آن بي خبر بوده است؟!

محمد ابوزهره

ايشان نيز از محققان معاصر اهل سنت در موضوعات علوم قرآني است. وي معتقد است كه نص مكتوب قرآن بيش از يكي نبوده است و حروف سبعه، مربوط به قراآت است و آن نص واحد قرآن، تحمل قراآت سبعه ( حروف سبعه ) را دارا بوده و هيچ گونه تغييري نيافته است. زيرا حروف سبعه مربوط به الفاظ و... نبوده است كه با تغيير آنها، كتابت قرآن نيز تغيير نمايد، بلكه مربوط به قراآت بود. او مي گويد:
نص مكتوب ( قرآن ) واحد بوده است كه در آن تغييري رخ نداده است و آن تحمل چندين قرائت را دارا بوده است. نصي كه در دوران پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) نوشته شد، هيچ تغييري در آن ايجاد نشد و حروف سبعه بر روي آن جريان پيدا نكرد. بلكه حروف سبعه در قرائت قرآن بود، نه در كتابت آن و اجازه ي پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) هم در قرائت بوده نه در كتابت. (47)
چنين مطلبي در صورتي، درست است كه قرآن اِعراب و نقطه گذاري نشده بود و هنگامي كه اِعراب و نقطه گذاري شد، چگونه ممكن است هفت حرف را برتابد؟ از طرفي ديگر ايشان معتقد است:
هدف عثمان در جمع قرآن، كتابت آن بر حرف واحد از حروف سبعه بود. وي قرآن را جمع نكرد، مگر براي ثبت و حفاظت حرفي كه باقي مانده و از پيامبر به صورت مكتوب روايت شده بود، تا آن كه همه مسلمين بر آن متفق شوند. (48)
اگر كتابت قرآن بر مبناي ايشان، نخست بر ساختاري بود كه مربوط به قرائت خاصي نبود و تمامي قراآت، امكان انطباق بر آن را دارا بودند، چگونه آن كتابت از بين رفت؟ و اگر عثمان مي خواست، بر همان كتابت برگردد، مي بايد كتابت او در ساختاري باشد كه قراآت و حروف سبعه بر آن جايز باشد نه بر يك حرف؛ آن چنان كه ايشان معتقد شده است. زيرا اگر بر يك حرف مي نوشت، حروف ديگر كه از قراآت بودند و نازل شده از سوي خداوند بودند، از بين رفته محو مي شد.

ابهام و تحيّر در معناي سبعة احرف نزد دانشمندان اهل سنت

هر قدر، آراي علماي اهل سنت در مورد معناي سبعة احرف، بيشتر مطالعه و بررسي مي شود، تحيّر و ابهام آنان روشن تر مي گردد؛ زيرا هيچ كدام نتوانسته اند خود و ياران خود را قانع نمايند كه مقصود از سبعة احرف چيست. بلكه همواره براي آنها، معناي روايت سبعة احرف، مبهم و تاريك بوده است. آنان فقط به ديگران توصيه مي كنند كه با وجود روشن نبودن معناي روايت بايد آن را پذيرفت؛ چون حديث نبوي است.
ابهام در نظريه ي سبعة احرف، آن چنان گسترده است كه ابن جزري، دانشمند معروف و بزرگ اهل سنت، به گفته ي خود سي سال در آن تأمل و انديشه كرده است. (49)
حتي ابن جزري هم پس از سي سال تأمل و مطالعه ي علمي در معناي روايت سبعة احرف، فتح علمي خويش را با ترديد بيان مي كند و مي گويد: « يمكن أن يكون صواباً؛ احتمالاً معناي روايت چنين است. » آيا حضرت رسول (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) و خداوند متعال، مردم و علما را در ابهام گذاشته اند؟ يا آن كه نسبت روايت سبعة احرف به پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) بي اساس است؟ گويا پس از ارتحال حضرت رسول (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم)، در زماني كه قراآت قرآن افزايش يافت، خليفه ي اول براي حل مشكل قراآت و توجيه آنها نيز، معتقد به تساهل در نص قرآن بود و براي توجيه قراآت، حديث سبعة احرف را بر پيامبر بست. زيرا مهم ترين روايت سبعة احرف، از زبان عمر به پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) نسبت داده شده است.
بنابراين منشأ نسبت سبعة احرف به پيامبر (صَلَّي الله عَلَيهِ وآله و سلم) و اين همه ابهام و اجمال، عمر است. زيرا خود معتقد به تسامح در آيات بود و لذا از جمع آوري قرآن در مصحف واحد و هم سان و نشر آن براي مردم، پرهيز داشت. او جمع آوري قرآن را امري حكومتي و در انحصار خود مي دانست. در تاريخ المدينه آمده است:
هارون بن عمر دمشقي ما را حديث كرد كه... انصار نزد عمر رفتند و گفتند: مي خواهيم قرآن را در يك مصحف جمع آوري نماييم. او گفت: شما مردمي هستيد كه زبان شما، داراي لهجه است و من وجود لهجه را در قرآن سزاوار نمي دانم و از اقدام آنها جلوگيري نمود. (50)
هم چنين گفته اند:
زيدبن ثابت با عمر در مورد جمع آوري قرآن مشورت نمود. عمر ممانعت كرد و گفت: شما قومي هستيد كه لحن و لهجه داريد. و زيد بن ثابت با عثمان مشورت كرد و او اجازه داد. (51)

پي‌نوشت‌ها:

1. الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص 32.
2. البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 212.
3. الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص 145.
4 و 5. زرقاني، مناهل العرفان، ج1، ص 137.
6. مشكل الآثار، ج4، ص 191.
7. الابانة عن معاني القراآت، ص 38، تحقيق الدكتور عبدالفتاح اسماعيل شلبي.
8. صبحي صالح، مباحث في علوم القرآن، ص 103.
9. الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص 145.
10. محاسن التأويل، ج1، ص 177.
11. مباحث في علوم القرآن، ص 104.
12. تفسير طبري، ج1، ص 37، ح 19.
13. كتاب وي مخطوط مي باشد و در دسترس عموم نيست. دكتر حسين ضياء الدين عتر در كتاب الأحرف السبعة به نقل از آن ذكر مي كند، ص 160.
14. مناهل العرفان، ج1، ص 155 و النشر في القراآت العشر، ج1، ص 27.
15. مؤمنون (23) آيه ي 8.
16. سبأ (34) آيه ي 19.
17. بقره (2) آيه ي 282.
18. ليل (92) آيه ي 3.
19. ق (50) آيه ي 19.
20. بقره (2) آيه ي 259.
21. طه (20) آيه ي 9.
22. مباحث في علوم القرآن، ص 108.
23 و 24. النشر في القراآت العشر، ج1، ص 26.
25. البيان في تفسيرالقرآن، ص 188.
26. الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص 32.
27. ابن خطيب، الفرقان، ص 132.
28. اعجازالقرآن و البلاغة النبويه، ص 68.
29 و 30. البيان في تفسيرالقرآن، ص 192.
31. تفسير طبري، ج1، ص 43.
32. ابي عبيد قاسم بن سلّام، غريب الحديث، ج3، ص 159.
33. الابانة عن معاني القراآت، ص 80، تحقيق الدكتور عبدالفتاح اسماعيل.
34. أبومحمد عبدالحق بن عطيه الغرناطي، المحرر و الوجيز في تفسير الكتاب الغدير، ج1، ص 59.
35. مقدمه روح المعاني في تفسيرالقرآن، الفائدة الخامسة، ج1، ص 21.
36. قمر (54) آيه ي 17.
37. البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 226.
38. ابن اثير، النهايه، ذيل واژه ي حرف.
39 و 40. تفسير طبري، ج1، ص 51.
41. همان، ص 52.
42. البيان في تفسير القرآن، ص 186.
43. جزائري، التبيان لبعض المسائل المتعلقة بالقرآن علي طريق الاتقان، ص 82.
44. همان.
45. ابن اثير، أسدُ الغابة في معرفة الصحابة، ج5، ص 61: هشام بن حكيم، و هو أسْلَمَ يومَ الفتحِ.
46. احمد البيلي، الاختلاف بين القراآت، ص 39.
47. محمد ابوزهره، المعجزة الكبري القرآن، ص 36.
48. همان، ص 39.
49. ابن جزري، النشر في قراآت العشر، ج1، ص 26.
50. عمر بن شبّه، تاريخ المدينه، ج2، ص 705.
51. مصنف ابن ابي شيبه، ج7، ص 151.

منبع مقاله :
مؤدب، سيدرضا؛ ( 1392 )، نزول قرآن و رؤياي هفت حرف، قم: مؤسسه بوستان كتاب ( مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه قم )، چاپ سوم.